سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
سخن شعر
گاهی شعری را می سرایم و از درون دل سخنی می گویم ...که او رفت
درباره وبلاگ


زنبور درمانگرم - عاشق طبیعت و طبیعت گردی کاشف گمنام یک داروی برجسته که در قالب قطره طلائی شگفتی می آفریند در مورد بیماری ها
سه شنبه 87 اسفند 20 :: 7:25 صبح ::  نویسنده : امید ارجمندی

تا تو بی مهر و وفا پای کشیدی زبرم
دستی از غم به دلم باشد و دستی به سرم
روز روشن شده در پیش دو چشمم شب تار
تا تو ای نو ر بصر دور شدی از نظرم
به خیال خودت از خویشتنم کردی دور
غا فل از آن که من از تو به تو نزدیک ترم
پس بدان هر چه که باشی وکنی پنهانی
همه کردار تو هر لحظه رسی در نظرم

شادمان گر  به دو روزی گذرانی تو بدان

بار غم زود بیا ید که ندانی (همی) باخبرم

فکر کردی که من آن رو سری بازارم

که دو روزی بپوشی و بنا گه ببری از نظرم

دستی از غیب به من گفت تو هم گام منی

وگر امثال تو نبود به نگاهی نظرم

چون رسد قا فله روزی به پایان سفر

نه ببینی خبری از من و نه هیچ بدانی اثرم 

سرو ده ای از پروین اعتصا می

بسوز ا ندرین (تیه) ای دل نهانی
مخواه از در خت جهان سایبا نی
سبکدانه در مزرع خود بیفشان
گر این برزگر می کند سر گرانی
چو کا ر آ گهان کار بایست کردن
چه رسم و رهی بهتر از کا ر دانی
زمانه به گنج تو تا چشم دارد
نیا موزدت   شیوه          پاسبانی
سیاه و سفیدند اوراق  هستی
یکی اندوه   و آن یکی شادمانی
همه صید صیاد چرخیم  روزی
برای که این دام  میگسترانی
ندوزد قبای تو این سفله درزی
بگرداندت سر به چیره   زبانی
چو شا گردی مکتب  دیو کردی
ببایست لوح و کتا بش بخوانی
همه د ید نیها  و    دانستنیها
ببین و بدان تا که روزی   بدانی
چرا تو به گرگ  را می پذیر ی
چرا  تحفه  دیو  را  می ستا نی
چو نیروی بازوت هست ای تو انا
بدر ماند گان  رحم کن تا تو ا نی
در این نیلگون نا مه ثبت است با هم
حساب تو ا نا ئی  و نا توا نی
-----------------------------------
-----------------------------------
گشوده د هان طاق کسر ی و گوید
چه شد تا ج و تخت   ا نو شیر وا نی
چنین است رسم وره دهر   پرو ین
بد ینگونه  شد  گردش  آ سما نی

تیه= گمر ا هی ...

هر چیزی به فساد روی آورد تباه خواهد شد ....حتی گل

88/5/5

نمایش تصویر در وضیعت عادینمایش تصویر در وضیعت عادینمایش تصویر در وضیعت عادی

 ای دل به هوای کوی تو می آ یم
از در چه برا نی به دگر می آ یم
گر عزم سفر به سوی تو آ رم من
ا ین بار بدان که بی خبر می آ یم
تدبیر اگر کنی تو از آمدنم
با پای ا گر نشد بسر می آ یم
گر حکم کنی مرا که در بند کشند
یا آنکه بدیوار سمر قند کشند
یا چشم مرا ز دیده بر هم بکشند
یا سر ز تنم جدا و بر سر بزنند
با شوق فزو نتر به تو من می گویم
میمیر م و دل ز تو نه هر گز گیرم

دوش دیدم خواب...

دوش دیدم خواب  بودم با سحر
من بدم مد هوش او بالاى سر
در کمان ابرویش گل واژگون
شبنم باران فزونتر از فزون
دست خود بر گردنش انداختم
چهره ام در چشم او من یا فتم
لاله ى رخسار او بى رنگ بود
لرزش گفتار او کم رنگ بود
بوى عطرش بس نفس را تنگ کرد
سینه ام بگرفت و گو ئى بند کرد
مشک بر دستان خو د آویخته
از سر ش تا پاى گلها ریخته
ناگهان تارى شب بیدار شد
صورت سبز دلش بی تاب شد
سرخى رویش برون شد از افق
هر چه را در پیش بودى رنگ سفت
یک سخن آهسته بر گوشم بگفت
دوست دارى بر تو گویم از نهفت
من که نه در خواب بودم نه بهش
لرزه افتادى بر اندامم چه خوش
قصه اى بر من به زیبا ئى سرود
خواب خوش از د ید گان من ربود

من همونم که تو دنبا لشی
سایه به سایه سر دیوارشی
هر چه بگردی تو نبینی مرا
عا قبت کار گر فتارشی

 

چاره دیدار مرا گوش کن
غم نخورو غصه فر اموش کن
روی بیا ور به بیا بان دل
رخ بنما چهر ه هم آ غوش کن

 

گر چه ندیدم قد رعنای تو
صورت زیبا و گل روی تو
عطر وجودت بدمد بر تنم
دل شده دیوانه ز فر یاد تو

 

آه کشم تا که ز تن جان رود
حسر ت بیهوده چرا می خورم
لیلی و مجنون شدن ما چه شد
آن همه می مستی ما پس چه شد

 

من همونم که تو دنبا لشی
فتنه نکن خسته و بیمارشی
لابه نمودی همه شب تا سحر
آ تشی ای عشق تو رسوا یشی

 

ستاره ها ..............در انتظار خواهند بود ..همه خواهند دید قدرت ما فوق ....تصور را !!!!




موضوع مطلب : تدبیر, می آ یم, سفر, خطر, عزم